loading...
rezatahan
rezatahan بازدید : 167 شنبه 25 تیر 1390 نظرات (0)

جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا می کرد. رفتن و ردپای آن را. و آدم هایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند.
جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند. او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر می کردشایدپرده های ضخیم دل آدمها، با این آواز کمی بلرزد.

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 4017
  • کل نظرات : 11
  • افراد آنلاین : 43
  • تعداد اعضا : 31
  • آی پی امروز : 1078
  • آی پی دیروز : 470
  • بازدید امروز : 4,882
  • باردید دیروز : 2,588
  • گوگل امروز : 15
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 20,760
  • بازدید ماه : 7,470
  • بازدید سال : 246,813
  • بازدید کلی : 3,453,867
  • کدهای اختصاصی
    Page Ranking Tool
    تبليغات X